ناسیونالیسم قومی خاستگاۀ جنبش های چپ وراست در افغانستان
انجینربرهان عقاب انجینربرهان عقاب

         احمدشاه درانی باتحرک ناسیونالیسم قومی بحیث یک حرکت آزادیخواهی باعث شوروشوقی کامل و پیروزی قیام آزادیخواهانه  بعد کشته شدن نادرافشار پادشاه ایران شد ودر نتیجه کشورافغانستان ۱۷۴۷م تولد یافت.  همانطورکه تاریخ بیانگر استفادۀ ابزاری از ناسیونالیسم قومی وادیان  برای تحکیم پایه های حاکمیت شاهان وامپراتوران است. بعد ازوفات احمدشاه درانی جنگهای داخلی میان خود  قبایل واعضای خاندان سلطنتی برای کسب قدرت ادامه یافته و در عین زمان ناسیونالیسم قومی مسلط  قدرت دولتی و مالکیتهای اقوام غیر خودی را تصاحب ودر پی تحمیل فرهنگ قومی (اراده فرهنگی) بر آنان شدند.

   این نابرابری ملی باعث کشمکش ها وقیام های اقوام دیگر، عدم ثبات سیاسی ورشد اقتصاد وفرهنگ در طول تاریخ افغانستان شده وهر پنجاه سال تکرار گردیده است. در یک جمله حاکمیت که خاستگاه قبیله ای داشته  در جریان ۳۰۰ سال مانع بزرگی را در برابر رشد بنیادهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی ودر نهایت مانع ایجاد یک ملت واحد با کثرت گرایی ملیتها وفرهنگها شده است.    

    ناسیونالیسم را در جامعه شناسی معاصر بمعنی اعتقادی که اصل ملت را بحیث محور اصلی سازمان سیاسی قرار داده واین برداشت بر مبنای دو استدلال استوار است:

۱- انسانها در جهان  بصورت طبیعی به ملت ها تقسیم شده اند.

۲- ملت تجمع اجتماعی ویا یک واحد سیاسی مناسب محسوب میشود.(۱)

   با فروپاشی جامعه فیودالی وبنیاد فرهنگی آن تحول عظیمی در جامعه جدید که بارشد اقتصاد ماشینی، واختراعات همراه بوده، روبنای جامعه نیز بسرعت تحول پذیرفته زمینۀ ایجاد ملت (ملت دست آورد سرمایداریست)را مساعد ساخت. در چنین جوامع رابطه فرهنگ ودموکراسی متقابل بوده،  بدین معنی فرهنگی پیشرفته و غنامند میتواند مودل بهتری از دموکراسی را بوجود آورد.  براساس قوانین که اراده مردم( دموکراسی) را ممثل باشد،  باعث رشد فرهنگ فراگیر ملی نیز میشود.

     دردموکراسی با واقعیت های جامعه نوین چیزی در تقابل وجود ندارد. زیرا دموکراسی یک ایدئولوژی بی چون وچرا نیست،  بلکه اظهار وحل اختلافات برای تنظیم همزیستی گروه های مختلف ( در رقابت وضدیت هستند) است. منشأ دموکراسی نه بازگشت به اصول غیر قابل چون و چرا و تفسیر یک مرجع رسمی، بلکه بازگشت به آرای مردم (قانون) است.

   برای روشن شدن ملت که اعتقاد به آن اساس ناسیونالیسم را تشکیل میدهد باید بحث دقیقتری را در زمینه ارائه داشت. تا هدف اصلی نوشتار را که بعدأ به تفصیل گرفته میشود قابل فهم برای خواننده باشد. با طرح ملت دو دیدگاه متضاد آن مورد مطالعه خواهد گرفت.

    دیدگاه اول: مهمترین عنصر متشکله ملت را «آگاهی واراده جمعی» تشکیل میدهد. مردم با استفاد ه از «حق تعین سرنوشت»  با آگاهی و مسئولیت کامل حکومتی را تشکیل میدهند که در تحت حاکمیت آن زندگی مینمایند. صرف نظر ازینکه از چه خصوصیات قومی، مذهبی، زبانی ورنگ برخودار بوده و عضو کامل الحقوق آن جامعه محسوب میشوند. اشتراکات فرهنگی خود بالقوه نقشی را ایفا نمیکند.  اما اهمیت ویژۀ آن در رابطه با تأمین برابری سیاسی افراد است. یعنی آگاهی از «اشتراکات فرهنگی» در جامعه زمینه ای را برای ایجاد ملت واحد تسجیل می بخشد این نوع درک از تفاوت های فرهنگی می تواند زمینه  همزیستی باهمی، تحمل همدیگر و گذشت را در میان ملیتهای مختلف فراهم سازد. مانند جامعه کانادا، امریکا، انگلستان و فرانسه وغیره.

   دیدگاه دوم: برای تبیین «ملت» بجای تأکید بر« اراده آگاهانه»  در تعیین سرنوشت  بر عنصر مشترکات فرهنگی (زیست جمعی، مذهب، زبان، اداب و رسوم وغیره) تکیه دارد. بدون چنین مشترکات نمیتوان ملت را بوجود آورد. مانند کشور آلمان و ایتالیا.

    دیدگاه اول مبنی بر اراده جمعی با دموکراسی همخوانی دارد و دیدگاه دوم با دموکراسی سازگاری ندارد. دراین  نوع ناسیونالیسم اقوام که فاقد مشترکات با قومی مسلط هستند بیگانه ومهاجر (غیر خودی)(۲)محسوب میشوند.  برای اعتقاد به ملت آیا هویت یگانه امری اجتناب ناپذیر اند؟ در ناسیونالیسم ارادی هویت یگانه هیچگونه جایگاهی ندارد بلکه درین دیدگاه  انواع هویتها با هم درآمیخته اعم از زبان، ملیت، جنس، مذهب، شغل و اقسام اندیشه ومکاتب فکری وانواع طبقات واقشار جامعه در آن حضور دارند، چیزیکه در درین دیدگاه مهم است عبارت از رعایت قانون که توسط همین ترکیب ملی و یا حکومت توده به وجود آمده است. اما در دیدگاه فرهنگی اصل مهم تشکل ملت متکی بر هویت واحد بوده و نقش اراده تمام شهروندان ضروری شمرده نشده( حکومت مردم) بلکه تکیه بر هویت دارد که بر اساس مشترکات قومی بوجود می آید.

    هرگاه ما اوراق تاریخ را در کشور ما از زمان شکل گیری حکومتها وامپراتوری های مختلف ورق بزنیم هویت یگانه را نمیتوان یافت که باعث تشکل دولت ها ( پیدایش این نظر بعد از زمان تشکیل افغانستان۱۷۴۷م)شده و افغانستان همیشه از نظر تنوع ملیتها شکل موزائیک داشته و کسی نمیتواند از نظر تحقیقات علمی منکر چنین ترکیب ملی شود. در حقیقت امر آنانیکه در پی آرزوی ایجاد یک هویت فرهنگی واحد از ترکیب موزائیکی هویت افغانستان اند در حقیقت در پی ایجاد جامعه و ملت تخیلی اند.(۳) این دو نوع دیدگاۀ ارادی و فرهنگی زمینۀ آنرا فراهم می آورد که ناسیونالیسم را به دو نوع دکترینی و ایدئولوژی  تقسیم بندی کرد.

    ناسیونالیسم دکترینی: به هردو عنصر برابری سیاسی وفرهنگی توجه شده ولی احترام به حقوق «برابرسیاسی» مردم اصل اساسی و مهم را تشکیل میدهد. اما ناسیونالیسم بعنوان ایدئولوژی مسایلی چون همزبان بودن، ویا هم قوم بودن را حقانیت  واصالت میدهد. لذا هم قوم «خودی» و دیگران بیگانه محسوب میشوند. این نوع ایدئولوژی گرچه در میان افراد خودی(قبیله یا قوم) شور وشوق ایجاد نموده،  ولی در رابطه با اقوام دیگر کینه وتخاصم را دامن زده وباعث منازعات متداوم میشود. ما درینجا از انواع ناسیونالیسم که برخی از آن در برهه های زمان مثبت وبه نفع جامعه بوده چون شامل بحث مانیست صرف نظر میکنیم.

    ازجملۀ سه نوع ایدئولوژی ناسیونالیسم که عبارت اند از ناسیونالیسم سیاسی، ناسیونالیسم محافظه کار و ناسیونالیسم متجاوز صرف ناسیونالیسم محافظه کار را محور اصلی در بحث آینده خواهد بود مورد توجه قرار میدهم. ناسیونالیسم محافظه: کار توجه به اصلی حقوق برابر نداشته بلکه توجه عمده بر چگونگی حفظ نظام سیاسی واجتماعی ونظم عمومی جامعه بر محور تقویت احساسات میهن پرستانه است. یعنی مانند ناسیونالیسم پشتونیسم، پانترکیسم، پان عربیسم، وپان ایرانیسم وغیره. این نوع ناسیونالیسم  هیچ اهمیتی به اصالت فرهنگی اقوام یا ملیت های دیگر قایل نیست صرف توجه در تقویت روحیه و حفظ رویه تعرض، تحت سلطه نگهداشتن اقلیتها را در اصل سیستم حکومت داری تقویت می بخشد.   براساس توضیحات مختصر بالا ارتباط ناسیونالیسم قومی وجنبشهای  پنج دهۀ بعد از انفاذ قانون اساسی ۱۳۴۳شمسی را  در قالب فوق مورد بررسی قرار میدهیم.

   بعد از دهه دموکراسی حکومت شاهی هنوز در گِیرُوناسیونالیسم قومی  قرار داشت . جنبش های چپ وراست با استفاده از امکانات آزادی در جامعه که جدیداَ بر اساس برخی مواد قانون اساسی وتآثیرات جنبش های ضد استعماری بعد از جنگ دوم جهانی وسقوط ایدۀ تسلط گرایی جهانی فاشیسیم هتلری، ایتالیا وجاپان تشکل های سیاسی جدید در افغانستان بدون مجوز رسمی به فعالیت سیاسی آغاز نمودند.

    با درنظر داشت شرایط اختناق وفضای بستۀ استبداد خاندان نادری از یکطرف از جانب دیگر عقب مانده گی، فقر وبی سوادی درکشور شعار ها و برنامه های گروه ها ویا تشکل های سیاسی که روبه آینده داشتند ودارایی اهداف، تغییربنیادی درساختار سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و در دفاع از حقوق طبقات ستمکش و ایجا د یک جامعه نوین و دموکراتیک را نوید میداد،  به سرعت در میان روشنفکران و مکاتب توسعه یافت، جمعیت دموکراتیک خلق(سویتست) ، شعلۀ جاوید( مائویستها)، چپ و صدای عوام چپ میانه، وراستگرایان افراطی بر اساس نفوذ تقابل اندیشه های جهانی یکی باعث ایجاد دیگرگردید.

    در جریان فعالیت وتعین استراتیژی وانتخاب رهبری،  ناسیونالیسم قومی اکثریت باعث ایجاد ناسیونالیسم اقوام دیگر در داخل جریانات سیاسی شده( اختلاف بر سر اصول وبرنامه ویا اساسنامه حزب هیچگاه تبارز نیافت) زمینه انشعابات را فراهم آورد. چنانچه جامعه شاهد پارچه شدن  حزب دموکراتیک خلق در سال ۱۳۴۵ به جناح ببرک کارمل (اکثریت اعضا تاجک شهرنشین  )وجناح نورمحمد تره کی (اکثریت اعضای پشتون دارایی پایگاه قبیله ای ) ومحمد طاهر بدخشی که یکی از اساسگذاران حزب بود بنا براختلاف استراتیژیک اوتضاد عمده را اولویت حل مسلۀ «ستم ملی» که توسط ناسیونالیسم قوم پشتون متداوم اعمال گردیده میدانست. این اختلاف باعث جدایی محمد طاهر بدخشی از جناح ببرک کارمل (پرچم) بنام «سازمان زحمتکشان افغانستان» گردید. البته جناح دیگری در داخل گروه پرچم تحت نام میر اکبر خیبر تداوم یافت. 

    بعداً هرکدام این گروه ها به چندین گروه های کوچکی بر پایه همان ناسیونالیسم اقوام ویا قرار گرفتن نقش رهبر بجای اصول وقواعد حزبی، ویا عدم موجودیت شخصیت های مدنظر دررهبری این سازمانها منقسیم شدند. جریان چپ دیگری تحت نام نشریه شعله جاوید (مائویستها) که درسال ۱۳۴۷ بوجود آمد ولی در سال ۱۳۴۹ به گروه های اکرم یاری و برادرش صادق علی یاری ( اکثریت هزاره ها) انجینیر عثمان( اکثریت تاجک ها ) و بعداً به گروه های قومی ومحلی کوچکتری نیز تقسیم شدند.

   در جریان ۱۳۴۹ اولین بار گروه اخوان المسلمین در دانشگاه کابل به همکاری پشت پرده کشوره های عربی، پاکستان و تحت تأثیر اندیشه های محمد قطب ، سید قطب رهبران اخوان المسلمین مصر « ١٩٢٨م» و مودودی رهبر جماعت اسلامی پاکستان «١٩٤١م». نظریه پردازان  اصلی طریقه د یو بند یسم محمد قاسم تناطاوی (١٨٣٣_١٨٧٧م) و رشید احمد گنگوهی،در جنبش روشنفکری رخنه کرده( گرچه این نهضت بنیادگرا قبلادر سال ۱۳۳۳ توسط غلام محمد نیازی استاد پوهنځی شرعیات پایه گذاری شده بود) و بحیث نهاد متشکل در عرصة سیاسی کشور تبارز یافت . در جریان سالهای١٣٥٠ – ١٣٤٩ به سرعت در ساحة دانشگاه کابل  و برخی مکاتب ومدرسه ها رشد ونفوذ نمودند.  درآن زمان اکثریت رهبری را متعصبین و بنیادگرایان نسل پیشین از جمله منهاج الدین گهیحً ( ناشر نشریۀ گهیحً ) ، برهان الدین ربانی ، عبدالرسول سیاف، فضل هادی شینواری، قدرت الله حداد وغیره ..تشکیل میداد ودر بین نسل جوان دانشگاهی رحیم نیازی، گلبدین حکمتیار و حبیب الرحمن پیش قراول بودند .

     تضاد بر سر رهبری جنبش در حال تشکل باعث شگاف عمیق در بین افراطگرایان پیشین وملایان که از مدرسه برخواسته بود و نسل جوان دانشگاه کابل گردید . در سال ١٣٥١ منهاج الدین گهیحً توسط باند گلبدین حکمتیار در منزلش واقع ایوب خان مینه بقتل رسید و دو نفر از بنیادگرایان پاکستانی نیززخمی شدند . بعد ازین حادثه، جنبش روشنفکری بنیادگرائی به گروه های قومی پشتونها بدور گلبدین حکمتیار و تاجکها به دور حبیب الرحمن (محصل پولی تخنیک) منقسیم شدند .

    در اواخر سالهای ٥١ -١٣٥٠ این جنبش به حمایت صدراعظم وقت داکترموسی شفیق تا به آ نجا تقویت یافت که در ا طاق های لیلیه پولی تخنیک کابل سلاح را نگهداری و آمادۀ عمل کرد بودند . اما دیری نگذشت که کودتای ٢٦ سرطان ١٣٥٢ صحنة سیاسی کشور را عوض کرد . این جنبش از همان روز های نخستین بفکر بر اندازی حکومت محمدداود چندین کودتای نافرجام را سازماندهی وبه شکست انجامید .

   حبیب الرحمن در سال١٣٥٣ درجریان  سازماندهی کودتاه در خانة سید توپ دره در گردنة باغ بالا با سایر همکاران و متحدینش دستگیر و به اعدام محکوم شدند . گلبدین حکمتیار که به قتل یک محصل سیدال سخندان در سال ١٣٥٠ تحت تعقیب قرارداشت به پاکستان فرار نمود . این جنبش در جریان تشکل خود بخاطر تبارز درونمایه اندیشه ای خویش  دست به اعمال خرابکارانه مانند پاشیدن تیزاب بپای وروی دختران مکاتب ومانع شدن دختران ازادامه تحصیل زده اند . دراثر تقابل با حکومت وقت این حرکت ضربة سخت خورده  قسماً فروکش کرد .

   رهبران آن مانند، گلبدین حکمتیار، برهان الدین ربانی، عبدالرسول سیاف، فضل هادی شینواری، احمد شاه مسعود،.... در زمان صدارت ذوالفقارعلی بوتو، پاکستان برای  تضعیف ودرهم شکستن دولت افغانستان که بر سر خط دیورند سالهاست اختلافات جریان داشته بخصوص محمد داود خان که یکی از سرسخت ترین شخصیت های ضد خط دیورند در زمان سلطنت محمد ظاهر شاه محسوب میشد آنانرا تحت حمایت قرار داده، در مرز افغانستان(پشاور) مرکزفعالتی نظامی را برای این گروه باز نمود.

   حزب دموکراتیک خلق افغانستان که با تلاش پیگیر رهبری اتحاد شوروی جناح خلق وپرچم در حزب واحد متحد شدند. با شهادت میر اکبرخیبر ومحبوس نمودن رهبران ح.د.خ.ا و سقوط حکومت محمد داود با کودتای نظامی ۷ ثور۱۳۵۷ به گفته سلیمان لایق عضو بیروی سیاسی کمیته مرکزی ح . د. خ ا بمناسبت سی سالگی ح.د.خ.ا با رادیوی بی بی سی (همین انقلاب ثور تا جای که من میفهمم .....از طرف حزب پروگرام هم نشد و تصویب هم نشد در اثر اراده یک عهده واتریست ها بدون آگاهی قانونی حزب  ازین مسئله صورت گرفت. بر همین بنیاد همی قیام ویا دست آورد که داشت مجبور بود کسانیکه این را سازمان داده بودند و بر نیروی های نظامی تسلط یافته بودند. که آرزوها واهداف آنها را بحیث انقلاب  تعقیب کنند..) زمینۀ بقدرت رسیدن این حزب را فراهم نمود.

      از همان نخستین روز های بقدرت رسیدن با تأئید سلیمان لایق این دوجناح بر مسایل مختلف چون تقسیم قدرت، تنظیم استراتیژی، قوانین ، وطرح های ساختارسیاسی، اقتصادی، اجتماعی، شعار ها وحتی نشان دولتی اختلاف عمیقی بروز نمود.  حفیظ الله امین که پیشاهنگ ناسیونالیسم قومی، قوماندان کودتاه خود را یگانه قهرمان پیروزی غیر قابل پیش بینی کودتا میدانست ، اصول واستراتیژی حزب وطرح پلانهای انکشاف آینده دولت با در نظر داشت خصوصیات خاص جامعه تحت شعاع خواسته های فردی وی قرار گرفته ودیری نگذ شت که جناح پرچم را از دولت وحزب بیرون نمود وخلقی های مخالف سیاست  حفیظ الله امین نیزهمرا ه با پرچمی ها را روانه زندان ویا تیر باران نمودند.

     حاکمیت جدید که بر پایه تمرکز قدرت تک حزبی و مرکزیت  مطلق  قدرت رهبر در ا حزاب کمونیست -فاشیستی پایگذاری شده  بود .  بعنوا ن ا صلا حات، خویش را  بر تمام  عرصه های  حیات مرد م تحمیل کرد. با صدور فرامین شتاب زده و پیهم میخواست توده های فقیر را به طرفداری از اهدا ف  خویش تحریک و بسیج  نمایند .  چون این فرامین با خصوصیات درونی جامعه اعم ازسیاسی، اجتماعی، فرهنگی، دینی و قبیلوی بیگانه وتطابقت  نداشتند ،  توسط تئوریسن های حزب کمونیست اتحاد شوروی طور نسخهً  متحدالما ل به کشور های  جهان سوم  بنام  «راه رشد غیر سرمایه داری»  ترتیب و یکسان به ا جرا در میآمد . جامعه ا فغانی که خود نه از نظر سطح رشد ا قتصادی و آگاهی معنوی آ ما د ه گی چنین کاپی را برای تحقق آن دا شت و از جانب د یگر توسط مجریانی که ا وسط عمر  شان از ٢٣ الی ٢۶ سال در زمان قد رت  بیشتر نبودند،  بد ون  صلاحیت علمی رهبری و تجارب کاری  به زور تفنگ « بر خورد انقلابی»  بمردم تحمیل میشد .   باعث اعتراض شدید مردم شده پروسهً  د ست گیریهای  بدون د لیل گروهی و کشتار وحشیانه مرد م بیگناه، تشد ید  بیشتر یا فت .  


حیفظ الله امین با امکانات نفوذ در میان افسران گروهی قومی تمام قدرت را تصاوب و رهبری حزب (نورمحمد تره کی) که مرد بی کفایت و ضعیف بود از قدرت کنارزد وبالاخره بقتل رساند. او دستگاه جهنمی مربوط به گروه فاشیستی خویش را در قدرت مستحکم نمود وزمینۀ بحران فراگیر (تبری در کمین نشسته گان را دسته کرد ) تجاوز و مداخله سریع پاکستان(مسلح نمودن گروه های بنیادگرا اسلامی)، کشور های عربی، امریکا وبالاخره تجاوز شوروی را به کشور مساعد ساخت. حفیظ الله امین خود و تعداد از یارانش در شعله های افروخته طعمهً هیولای مرگ شد.       

   درپاکستان تنظیم های بنیادگرا تحت اندیشۀ اسلام، خداوند(ج) ، قرانکریم و پیامبراسلام جامعه را به قیام محمدی دعوت مینمود ند. عملا تحت تاثیر ناسیونالیسم قومی به گروه های قومی ( پشتون، تاجک وازبک) ویا تنظیم های هفت گانه+ گروه آزاد بیگ (ترک) تقسیم شدند. پاکستان سخت با شیعیان از نظر مذهب در اختلاف بوده هزاره ها را نپذیرفت و آنان مورد حمایت ایران قرار گرفت.  این مرض فراگیر قومی آنانرا به گروه های هشتگانه تقسیم وبعداً به سه گروه حزب وحدت اسلامی، شاخه اکبری(سادات) و حزب حرکت اسلامی محسنی تقسیم شدند.

     حاصل این انقسام ها به گروهای قومی چه بود؟ خونریزی بیحد وحصرمردم افغانستان در تقابل نیروهای مسلح گروه ها با دولت ویا جنگ میان گروه های تنظیمی برای تأمین حاکمیت بر ولایات، قصبات و به غنیمت بردن وچپاول دارایی دولت وعامه.  

   ببرک کارمل بحیث رهبر حزب دموکراتیک خلق افغانستان بقدرت رسید. باری دیگر ما شاهد وحدت شکلی دوجناح بودیم وبرخی از جناحایی کوچکی دیگر نیز به آن پیوستند. در واقعیت امر حزب دموکراتیک خلق افغانستان جبهه ائتلافی بر پایه ناسیونالیسم با رنگ ایدئولوژی مارکسیستی را چندین بار آزموده واین اختلافات گاهی فروکش نموده وگاهی هم برسر قدرت با برخورد نظامی جناح هایی قومی مواجه گردیدند. مانند کودتای جنرال شهنوازتنی واختلافات میان گروه داکتر نجیب الله و طرفداران ببرک کارمل، طرفداران  نورمحمد تره کی وحفیظ الله امین.

   درینجا قابل تذکر میدانم که درین مرحله از قدرت ح. د. خ. ا برخی اصلاحات و انعطاف در رویشهای دولت بوجود آمد ودر نهایت داکتر نجیب الله مشی مصالحه ملی را بحیث حل معضلات وایجاد فضای تفاهم و مصالحه به گروه ها و جامعه جهانی پشنهاد کرد . اما تنظیم ها که از بطن قوم گرایی ونفاق ملی هویت یافته، نتوانست تصمیم مشترک وعاملانه را برای جلوگیری از خونریزی بیشتر ونابودی نظام تشکیلاتی دولت و دست آورد های ملی را که یکی از خواسته های بزرگ پاکستان را تشکیل میداد اتخاذ نمایند.

   آنچه گفته آمدیم بیشتر ما را به واقعیت محصور بودن جنبش های چپ وراست در چنبر ناسیونالسیم باورمند میسازد. بعد از سقوط حاکمیت حزب وطن گروه های قومی داخل حزب وطن با سلاح و امکانات بزرگی نظامی ولوژیستیکی بحیث تحفه ودست آورد با تنظیم های همخون خویش پیوستند.

     تنظیم جمعیت ( شورای نظار) وحزب وحدت اسلامی به همکاری بلافصل قوت های قومی طرفدار حکومت داکترنجیب الله ( جنرال عبدالرشید دوستم، سید منصور نادری، جنرال مومن ) که با در نظر داشت اختلافات داخلی و سقوط حتمی حکومت داکتر نجیب الله بر اساس تفاهم اعضای بیروی سیاسی وقوماندانان ارشد نظامی وناسیونالیستهای خودی به تنظیم جمعیت ( شورای نظار) بدون خونریزی تحویل داده شد. در مقابل اعضای بیروی سیاسی و قوماندانان پشتونتبار با عین دست آورد ها به گلبدین پیوستند.

  تنظیم جمعیت (قوم تاجک ) در هرم قدرت قرار گرفت با حفظ فیصله جلسه ۲۱ حوت سال ۱۳۷۰ شمسی( مزار شریف در خانه سید منصور نادری) نتوانست متحدین خویش را که از ترکیب حکومت نجیب الله و حزب وحدت اسلامی که هردو معرف اقوام هزاره وازبک بودند، را تحمل نماید،  واز طرف دیگر جنگ شدید از جانب گروه گلبدین که بار اول پشتونها از سکوی قدرت در۳۰۰ سال گذشته کنار رفته بود با شدد تمام از جنوب غرب شهر کابل به توپ بستن و بیرحمانه آغاز شد) و شهر کابل را مانند شهر روم (نیرون) به آتش کشیدند. بعداَ تنظیم جمعیت (شورای نظار)تصفیه حساب با دو متحد فوق یعنی جنگ با هزاره ها وازبکها آغاز نموده که نتایج آن به همه  معلوم است.

   به قول کاستلز در جهان جهانی شده جنبشها و هویتهای قومی وبنیادگرایی مذهبی برای تأمین فضای بهتر فعالیت، از هویتهای قومی و حوزه های نفوذ اقوام استفاده ابزاری می کنند.(۵) مانند جنبش بنیادگرایی طالبان که برای ادامه حیات خویش از قبایل پشتون دو طرف سرحد ودین اسلام بحیث وسیلۀ ابزاری استفاده برده و نو جوانان نازنین اقوام را وسیله قربانی اهداف شوم خویش مینماید.

    سیاه ترین دوران تسلط قبیلوی و اژدهای ناسیونالیسم قومی را بعد از عبدالرحمن، طالبان (پشتون افغانی وپاکستانی) تحت حمایت پاکستان، اعراب، ایالات متحده در مدت کوتاهی به جامعه افغانی تحمیل کرد وتا هنوز خونریری و جنایت ادامه دارد. درین نوع قوم ستیزی نه تنها خواستند تا ملیت های تحت ستم بخصوص ملیت هزاره را نسلاَ نابود کنند، فرهنگ ستیزی ناسیونالیسم قومی را که ما شاهد نابودی وفروریختن مجسمه های بودا، مجسمۀ چوبی غزنی، تخریب و غارت آثار تاریخی موزیم کابل، حریق نمودن کتابخانه ها و مطبع دولتی و غیره.. تا هویت اقوام غیرخودی را کاملاَ نابود کنند.

   برعلاوه جنبه های فوق ناسیونالیسم در جنبش چپ وراست نوع دیگری «ناسیونالیسم فرهنگی» که عمدتأ بازگشت به تمدن گذشته و رویای حاکمیت پهناوری پیشین، تمدن وفرهنگ گذشته مورد حمایت قرار میگیرد. مانند (احیای امپراتوری دوران احمد شاه درانی) یا (لوی افغانستان)، آریانا و خراسان  که با عث تنش وچند گانه گی در میان نیروهای ملی شده با دموکراسی (اراده جمعی) تطابقت ندارد.

   از نتایج توضیحات فوق درمیابیم که ناسیونالیسم قومی هیچ گونه آماده گی پذیرش دموکراسی (اراده اکثریت) بر پایۀ کثرت گرایی ملی را ندارد . برای پیدایش ملت زمینۀ از پیش تحقق یافته سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و آموزشی بچنان بلوغی دست یابد که جامعه را بسوی سرمایه داری(صنعتی) هدایت کند ضروری و حتمی است. هنوز فرهنگ عقب مانده ناسیونالیسم  قبیله ای، قومی در برابر اقتصادی نوین و تحول فکری مقاومت میکنند تا قوانین و اصول تحجرگرایی را از فروریختن نجات دهند.  فعلا دو جریان فکری در درون حاکمیت در تقابل برای تصاحب قدرت در حال مبارزه اند، ا ولی:  ائتلاف از ناسیونالیسم قومی مسلط و خد متگذاران  مونوپو امریکایی وغرب مطابق سنت همیشگی  طرفدار« نظام ریاستی»  تصا حب کامل قدرت،  تحت نام  اکثریت که در افغانستان همیشه  قدرت از خاستگاه ملیت مطرح  بوده، و دومی بنام ا صلاح طلب طرفدار « نظام پارلمانی »  تنظیمگرایان در ائتلا ف با روشنفکران  دموکرا ت میخواهند با استفاده از داعیهً برحق ملیتهای تحت ستم،  باری د یگر بر محور انگیزهً  دموکراسی و دفاع  از منا فع  مردم در خط قدرت قرار گیرند.  در حالیکه اهدا ف و اعمال اکثریت این گروه ها با دموکراسی ومنافع ملی کاملا در منا فات است . 

      کثرت احزاب سیاسی و گروه ها مربوط به دموکراسی نه بوده ( استثنا از تعداد محدود) ، بلکه نمایانگر عقب مانده گی و گرایش های  قبیلوی، قومی ومنافع فردی در نقاب خدمتگذاران مردم و ممثل شکلی دموکراسی کشور های ذینفع در افغانستان میباشند.

   برخی این گروه ها واحزاب در سرنوشت فعلی افغانستان سهیم بوده وفعلا هم درقدرت هستند با تغییر شعار ها، اهداف جدید و ترقی خواهانه نوید بهشت دیگر را میدهند.  بجز پیش درآمد یک تخیل و«مدینه فاضلۀ » چیزی دیگر نسیت. اگر به برنامه ها و شعار های این سازمان های متفاوت دقت کنیم تعداد کثیری از وجوهات مشترک و هم آوازی کلی را می بینیم. اما هیچگاه هم ساز ویا همدل نبوده اند. برای پذیرش نیروهای مخالف اعم از دموکرات، ترقیخواه وملی تأکید دارند گاهی بر سر تقسیم قدرت در تقابل هستند .گاهی ظاهراٌ  یکدیگر را در بغل گرفته ولی شمشیر در نیام دارند تا در موقع لازم حریف را از صحنه سیاسی بیرون ویا بدنام کنند. جامعه افغانی تجربه سی ساله در رابطه با وحدت و اتحاد های گوناگون احزاب و گروه های چپ وراست را پشت سرگذاشته است.

     مشترکات برنامه ها عبارت اند از آزادی بیان، آزادی فعالیت احزاب سیاسی، عدم گرایش های قومی ویا قیبله ای ، احترام به حقوق ملیتها، بر قراری جامعه سکولار، برابری حقوق زنان و مردان، آزادی ادیان و اقلیت های دینی، ............ در یک جمله تحقق دموکراسی در عرصه های مختلف زندگی مردم.

    این مشترکات از جمله اهداف ویا محتوای جامعۀ که بر مبنای دموکراسی بنا یافته ویا یک حکومت سکولار و دموکراتیک را افاده میکند . این نوع اهداف و شعارها از نظر نگارنده بدون تحلیل همه جانبه دموکراسی ساده اندیشی و نا آگاهی را تبارز میدهد.   چون موضوع بحث نبوده( ایجاب بحث جداگانه  را میکند) صرف بصورت بطورفشرده میخواهم متذکر شوم.

    اول:  همانطور که در بالا تذکر دادم دموکراسی با شیوه تفکرقبیله ای وقوم گرایی هیچ گونه خویشاوندی ندارد. و برای تحقق دموکراسی اقتصاد پیشرفته و فرهنگ عالی ، تکنالوژی ارتباطات جهانی و اطلاعات وسیعی جهانی شده ضروریست.  بدون همگامی با اقتصاد جهانی و فرآ ورده های تخنالوژی معاصر نمیتوان طرز دیدگاه ویا سنت های ترمز کننده فرهنگی جامعه فیودالی ، نیمه فیودالی ویا ناسیونالیسم مسلط که در ضدیت کامل با رشد وتکامل فرهنگ، نقش تکنالوژی ارتباطات، واطلاعات متبلور از مرحله ( انحصاری )اقتصاد جهانی پیشرو قرار داشته، و چه بسا که عاملین آن مورد تکفیرواعدام  بنیاد گرایان قرار گیرد مانند( قضیه کامبخش ومحقق، غوث زلمی ...)

   دموکراسی بحیث ایدۀ تعبدی برای تثبیت حقانیت خویش به ابزار تجاوز، سرکوب کشور ها و جنبش های که به آستان امپریالیسم سر نه نهاده ، استفاده از سازمانها ونیروهای بین المللی و چتر محافظوی تحریم های اقتصادی، اجتماعی، وسیاسی استفاده مینمایند تا ملتها وجنبشها را به زانو درآورند.( عراق، کوریای شمالی، ایران، سومالیا، زیمبابوی، کوبا، نزویلا... جنبش کردها، فارگ....) اگر در همسوی وتحت اراده آن قرار گیرد در دفاع از سیاه ترین حاکمیتها  بر میخیزد( عربستان، اتحادیه امارات، اسرائیل، نیجیره، برما و سودان....) در زمینه سیاست خارجی کشور های انحصارگر(دموکراسی) ماهیت و کاربرد بمراتب شدید ترو تجاوزی داشته وحتی از نهاد های بنیاد گرایان و گروه های افراطی پیشی میگیرد.( تجاوز به عراق، سومالی....)

   تحت شعار دموکراسی حکومت  حامد کرزی و تیم آن، ما شاید تحرک تازۀ لشکرکشی قوم گرایی(پشتون) با تهاجم وسیعی اقتصادی و انتقال کوچی ها از پاکستان وجنوب افغانستان درمناطق مرکزی وشمال افغانستان هستیم (تحقق پلانهای عبدالرحمن ودوران سلطنت محمد ظاهر شاه ) در حالیکه حمل سلاح برای تمام اتباع کشور ممنوع بوده آنها با سلاح مدرن داخل افغانستان شده، با هدایت و همکاری مقامات ارشد حکومت تهاجم گستردۀ را به ولسوالی بهسود ولایت وردک آغاز ومردم محل را از مناطق شان فرار وتعداد درین حادثه به شهادت رسیده دارایی، کشت وزراعت ومواشی شان غارت شدند. حمایت از والی ولایت جوزجان (جمعه خان همدرد) در حادثه تظاهرات مسالمت آمیزمردم و شهادت تعداد از جوانان .

    حاکمیت موجود افغانستان تحت پوشش دموکراسی وحمایت کشور های حامی، عریان ترین شکل تجاوز ناسیونالیستی فرهنگ ستیزی مانند اقداماتی وزارت فرهنگ واطلاعات افغانستان جهت جلوگیری از بکار گیری ، رشد و ارتقای زبان فارسی(دری) و مجازات ژورنالیستان تبارز داد . اما با وجود اعتراضات گستره ملی و بین المللی نتوانست رئیس جمهور را بحیث فرد مسئول کشور به واکنش وادارد، تا مقام مسئول را با این عمل فرهنگ ستیزی که جامعه را بسوی نفاق بیشتر تحرک بخشیده از وزارت بر کنار نماید.

دوم:  تصور یک جامعه با دموکراسی «بی قید وشرط» آزاد که تراوش های فکری، باورها، وگفتار ورفتار ویرانگر ارزشهای اخلاقی، وانسانی ونهاد های غیر انسانی بدون محدویت و احترام به سایر انسانها با استفاده از آزادی بیان تمام ارزشهای تاریخی جوامع را مورد تاخت وتاز قرار دهید وحشتناک است. فیلیسوف و بزرگترین دانشمند قرن بیست ویک کارل مارکس در رابطه با فرهنگی بالاترین مرحله سرمایه داری گفته است« بالاترین مرحله سرمایه داری وحشت است» (بنا بر نبود منابع اگر ترکیب کلمات دقیق نیست مرا معذور دارید ). در سیری تاریخ بشریت ادیان بزرگ جهان، مکاتب فکری، فلسفی واخلاقی جوامع هیچگاه چنین نظریه (منافع فردی مقدم برمنافع عمومی) را تأئید نکرده اند. بلکه آزادی فردی را تا آنجا مجاز شمرده که منافع عمومی جوامع انسانی را متضرر نسازد. وسانسور(پلی بای، کلپ های پذیرایی، فامیلی بزنس، همجنس گرایان، نمایش سپورتی سکس....) را برای پاسداری از نظام اجتماعی ضروری و معقول شمرده میشود.  باید ارزش های دموکراسی که برتری فهم ارزشها ونهاد های شکل دهنده جوامع انسانی را متبارز میسازد  باید پیوسته حفظ در تمام بعُد های زندگی توسعه و گسترش یابد.

    جامعه در خط بحران ناسیونالیسم قوم گرای مسلط ومقاومت ناسیونالیسم اقوام تحت ستم در مرحلۀ تصادم نظامی، سیاسی، وفکری قرار گرفته است. با تأسف روشنفکران پیش قراول جامعه در محدوده های فکری ناسیونالیسم قبیله ای وقومی ومنافع فردی گیر مانده اند.  همین پیشاهنگان روشنفکر طرفدار دموکراسی در تحلیل وتصمیم گیری علیه جنایات عمدی فوق خط فکری قومی را تعقیب کرده و مسئولیت خود را بحیث نماینده مستضعفین و ستمکشان فراموش و در صف ارتجاعی ترین نیروها وانحصارات چند ملیتی که در غارت کشور ما با ایجاد بورژوازی کمپرادور و استخدام تکنوکرات ها و نسل جدید تسلط بی چون وچرا بر تمام دستگاه حاکمیت را تحت نام دموکراسی( کشتار شرافتمندانه) ادامه میدهد.

   آیا راه حلی اساسی جهت پایان دادن به جنگ وایجاد حکومت مردمی وتامین استقلال کشور کدام است وچگونه تحقق میابد؟

 حکم منافع ملی ودفاع ازستمکشان در برابر ستمگران وحامیان آن مستلزم تغییرات مهم در ساختار فکری و عملی روشنفکران را می طلبد.

   احزاب و روشنفکران مستقل باید منتقد خوب از پیشنۀ ناسیونالیسم قومی، مبارزات وعملکرد های خویش وارزیابی نارسایها واشتباهات با در نظر داشت تغییرات مهم در سیر حوادث وبینش های روشنفکران مبارز بعد از سقوط اتحاد شوروی و یک قطبی شدن جهان، بسا استراتیژی وتاکتیک های مبارزه ودفاع از حقوق زحمتکشان تغییر یا حد اقل در شرایط موجود برخی آنها کهنه وکاربر نداشته وداع گفته ودیدگاه و اهداف شانرا باز سازی نمایند.  ادوار سعید دانشمند مبارز فلسطین درزمینه مسئولیت ووظیفه روشنفکر متعهد چنین میگوید« ....اجازه ندهد فقط نیمی از حقایق و ایده های قابل قبول راهنمایش باشد. انجام چنین وظیفه ای نیاز به یک واقع گرایی، ثابت واستوار، تا حدودی یک انرژی نیرومند معقول، و همچنین تلاش سخت و پیچیده ای برای برقرارکردن موازنه میان مشکلات فردی در مقابل وظایف ترویج وفاش کردن حقایق در قلمرو عمومی دارد ...)(۶)

    روشنفکر قبل از همه بحیث یک عنصر واقع بین مسایل جامعه را فراتر از دیدگاه تنگ قومی ویا ایدئولوژیکی مورد محاکمه قرار دهید و در جهت منافع ستمکشان قرار گرفته و نمایندۀ مردمی که در جریان تاریخ مورد تجاوز  واستثمار بی رحمانه قرار گرفته باشد.

   روشنفکر افغان که در جریان سی سال اخیر یا در غرب زندگی کرده ، تعداد هم حد اقل بعد از سقوط حکومت داکتر نجیب الله به کشور های غربی مهاجر شدند. با سیستم دولتها وقوانین غربی آشنایی پیدا کرده به معنی دیگر فرهنگ جامعه بورژوازی را نیز در عمل تجربه کرده، وتعدادی هم در داخل کشور بارویداد های غیر انسانی چه توسط سردمداران دموکراسی وچه توسط دست نشانده های شان انجام میشود.  باید تحمل پذیری نظریات دیگران و تغییر در نگریش گذشته خویش را با شهامت مورد ارزیابی علمی قرار دهید. زیرا روشنفکر ممثل پیشاهنگ ویا نماینده مردم ووقایعی باشد که توسط حکام و مستبدین مخفی نگه داشته میشود. هیچ تحول ویا انقلابی در تاریخ بدون حضور روشنفکر جان نگرفته وبه پیروزی نرسیده است.

     وظیفه فعلی روشنفکر افغان در شرایط که حکومت سر به اقتدار در گودال فساد اداری، عدم کارایی، نصب افراد قومگرا وخویشاوندان بی کفایت در مقامات کلیدی، چپاول مالکیت های دولتی، دست داشتن در بحران موجود وانفجارات، قاچاچ مواد مخدر،.. به گفته رایت میلز« نقاب از چهره ها برداشتن وخرد کردن تصور وخرد قالبی.) (۷)  روشنفکر ماسک جانب خودی ودیگران را آشکارا دریده وچهره های اصلی این جنایت کاران را به  توده ها نشان دهید که در پشت شعار های دموکراسی و اظهارات وطنپرستانه چه جنایات و معاملات ضد منافع ملی در جریان است.

    بنظر نگارنده با حفظ اینکه  جریان بحثهای روشنفکران بر مسائل موجود کشور از طریق رسانه گروهی سمعی وبصری و انترنیت بسیار نا امید کننده و تداوم همان ناسیو نالیسم قومی حاکم و عکس العمل بالقوه ناسیونالیسم قومی تحت ستم وتکیه برسیلقه های شخصی وافتخارات گذشته است. ولی برخی امید واری در مورد فراقومی وتحلیل های انتقادی از گذشته و فراهم شدن ذهنیت ایجاد جبهه واحد از گروه ها وشخصیت های مستقل ملی نیز قابل رویت است.


   برخی رهبران پیشین حزب وطن و اسلام گرایان معتدل و گروه ها و شخصیت های مستقل در توضیح نظریات شان به کاستی های گذشته انگشت گذاشته و آینده گان را به سوی اتحاد نیروهای ملی و وطنپرست صرف نظر از ایدئولوژی وتفکر پیشین شان برای جلوگیری از یک بحران فراگیر ملی دیگر و تحکیم صلح پایدار، حاکمیت قانون وایجاد حکومت مردمی وفراخوانی بسوی ایجاد ملت واحد با کثرت گرایی ملی ، زیست باهمی و تفاوتهای فرهنگی را توصیه  و فرامیخوانند.

      تشدید مداخلات همسایگان و بحران سیاسی ، اجتماعی وگسترش ساحه جنگ وتوسعه نا امنی به سایر مناطق کشورتوسط بنیادگرایان افراطی طالبان ، حکومت پاکستان و القاعده و فشار فزایدۀ فقر، فساد و عدم کارایی دولت موجود برای تأمین امنیت وبحرانی شدن اوضاع اطراف افغانستان منجمله پاکستان وایران که مستقیماَ بالای وضعیت متزلزل کشور تأ ثیر ناگواری داشته جهت رفع نا بسامانیها وبیش گیری ازحوادث باید اقداماتی سریع ، دقیق وبموقع را از روشنفکران ، نخبه گان و پیشاهنگان جامعه می طلبد .

   همه وطنپرستان وجیبه ملی شان در جهت اتحاد وهمبستگی ملی وفراهم آوری( اجلاس ۱۹ اپریل ۲۰۰۸ کشور هالند بیشتر جنبه وحدت بین گروه های متلاشی شدۀ حزب وطن بود تا اتحاد نیروی های دموکرات، ترقیخواه وملی) زمینۀ تدویر یک کنفراس بزرگ نیروهای دموکرات، ملی وشخصیت های مستقل را از داخل وخارج کشور برای ایجاد یک جبهه وسیعی طرفداران صلح ودموکراسی از یکطرف واز جانب دیگر طرح یک گفتمان ملی برای خاتمه دادن به جنگ ( ارائه وتوضیح مفاد آن به سازمان ملل وکشور های درگیر در افغانستان) واشتراک وسیع این جبهه در انتخابات آینده کشور بحیث یک فرصت تاریخی تا دیر نشده روی دست گرفته شود. پایان

 

تذکر: در رابطه با توضیح ناسیونالیزم قومی( پشتونها وسایر ملیتها، هدف از حاکمیت، تشکل ها ویا افراد مستقل قومگرا است)

پی نوشتها:

۱-Anderson, B. 1983: Imagined Communities, London: verso

۲- همانجا

۳- Smith, A. D. (1991) theories of nationalism (London: Duckworth)

۴- احمد رشید، طالبان،اسلام،  نفت وبازی های دیگر،ص۴۵

۵- گیدنز، آنتونی، جهان رهاشده،علی اضغر، ص ۱۲۶-۱۱۱

۶- ادوار سعید، روشنفکر، ص۶۱

۷-C. Wright Mills, Power, Politics, and people: the collected Essays of C. Wright Mills, ed. Irving Louis Horowitz (New York: ballantine, 1963).p.299


July 20th, 2008


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
گزیده مقالات